مسافر که باشی
غروب هم باشد
جاده هاهم مه گرفته باشند
کتابچه جیبی ات را برمی داری
عکس های منظره های
دیروزوامروزت
بوم سه پایه ات
را هم جمع می کنی و می روی
بدرقه نمی شوی
فقط تمام راه به فکر گلدان های
بی آبی هستی
که خشک می شوند
دودل هم که نشوی
باز هم دلت می گیرد
برای یک بغل گرفتن
یک زمزمه ی
زودتر برگرد
شاید هم این نباشد
اما عطرش از همین هاست
مسافر که باشی
تردیدودودلی
را زیر پایت خفه می کنی
فقط می روی
کتابچه جیبی ات را برمی داری
ومی نویسی
اولین صفحه اش
برگشتنی که کسی منتظرم نباشد
به هیچ نیرزد
تاریخ هم میزنی
دیگر می روی...
نظرات شما عزیزان:
arash 
ساعت21:28---5 دی 1392
متن شاد نیاز ندارم چون دلیلی واسه شاد بودن ندارم در ضمن دوست داشتنی بود که من دوست داشتم.
پاسخ:مرسی آقا آرش ممنون
arash 
ساعت21:09---4 دی 1392
من,میروم تا در خودم گم شوم,بغض گلویم را سخت می فشارد,پاهایم سست,چشمانم خیس,بی انصاف حداقل رفتنم را تماشا کن.